چشم هایت دلیلِ محکمی بوددربِ موزهها تا ابد تخته شوندو خدا ادامه ی سکوتش رادر قرنطینه ی آسمان سوت بزندحالا که زیبایی ات رااز تاریخ پس گرفته ایروی همین صندلی لهستانی بنشینبهانههای ریز و درشت ات را جدا کنتا بلکهگرهای از شعرهای نگفتهامباز شود!بی سبب نیست نام ات دست به دست چرخیده استخانه به خانه سر زده استتا عاقبتپای زنی زیبابه شعرهایم باز شودزنی، آبستنِ خیسترین واژههایی کهنوح را غرقِ خود کردو موسا رالابلای دو موج در هم کوبید!به چشمهایت که نگاه میکنمشوق ِ دوباره دوست داشتناز سر و کولم بالا میروددر شعر فرو میرومشبیهِ ونیز که همیشه زانوهایشبوی کودکی بازیگوش را میدهد!به من اعتماد کنو مورخان را به شعرهایم بسپاربا تکلیفی به بزرگی تاریختا آنقدر کتابها را ورق بزنندو به خلقتِ اولین زنِ زیبای تاریخ برسندیعنی به تو،به چشم هایت!به من تکیه کندر بلندترین نقطه ی شهرتا با همکهکشانی را از شیر بگیریمو منظومه ی تازه ایبا نامِ چشمهایت به آسمان هدیه کنیمعزیزم!تو نمیدانیتا سرت را بر شانههایم تکیه می دهیکوه ها همهبرگه ی مرخصی امضا میکنند!بهرنگ قاسمینسرین, ...ادامه مطلب