ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جویمن نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی بوی یک رنگی از این نقش نمیآید خیزدلق آلوده صوفی به می ناب بشوی سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکنای جهان دیده ثبات قدم از سفله مجوی دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببراز در عیش درآ و به ره عیب مپوی شکر آن را که دگربار رسیدی به بهاربیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی روی جانان طلبی آینه را قابل سازور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی گوش بگشای که بلبل به فغان میگویدخواجه تقصیر مفرما گل توفیق ببوی گفتی از حافظ ما بوی ریا میآیدآفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی حافظ بخوانید, ...ادامه مطلب
هوا هوای بهار است و باده بادهی ناببه خنده خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب.در این پیاله ندانم چه ریختی، پیداستكه خوش به جان هم افتادهاند آتش و آب. فرشته روی من، ای آفتاب صبح بهارمرا به جامی از این آب آتشین دریاب. به جام هستی ما، ای شراب عشق بجوش!به بزم سادهی ما، ای چراغ ماه بتاب! گُل امید من امشب شكفته در بر منبیا و یك نفس ای چشم سرنوشت بخواب. مگر نه خاك ره ِ این خرابه باید شد؟بیا كه كام بگیریم از این جهان خراب فریدون_مشیری بخوانید, ...ادامه مطلب