ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جویمن نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی بوی یک رنگی از این نقش نمیآید خیزدلق آلوده صوفی به می ناب بشوی سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکنای جهان دیده ثبات قدم از سفله مجوی دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببراز در عیش درآ و به ره عیب مپوی شکر آن را که دگربار رسیدی به بهاربیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی روی جانان طلبی آینه را قابل سازور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی گوش بگشای که بلبل به فغان میگویدخواجه تقصیر مفرما گل توفیق ببوی گفتی از حافظ ما بوی ریا میآیدآفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی حافظ بخوانید, ...ادامه مطلب
من بودم و همسایه ی دیوار به دیوار یک عاشـق و دیـوانه و بیمار به دیوار تو آن طـــرفِ فاصــِــله ی آجری و من یک قاب که چسبیده ام انگار به دیوار وقتی که تو یک ضربه زدی وقت قرار استمن ضـربه و تو ضـربه و دیدار به دیوارهربار سرم شانه و آغوش تو را خواستمن تـکـیه زدم جای تو هـربار به دیوار انگشت تو رقاصه ی این محشر کبریمــن گوش به دیوار و تو گیتار به دیوارخوب است میان من و تو واسطه ای بودعاشق شدم و کردمـش,همسایه,دیوار,دیوار ...ادامه مطلب