عشق‌ یعنی...

متن مرتبط با «آیینه» در سایت عشق‌ یعنی... نوشته شده است

ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی

  • ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم توییماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی‌ردّ پایی تازه از پشت صنوبرها گذشت…چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی‌ای نسیم بی‌قرار روزهای عاشقی! هرکجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی‌سایه‌ی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشتآتشی دیگر گلستان شد، گمان کردم تویی‌باد پیراهن کشید از دست گل‌ها ناگهانعطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویی‌چون گلی در باغ، پیراهن دریدم در غمتغنچه‌ای سردرگریبان شد، گمان کردم تویی‌کشته‌ای در پای خود دیدی؛ یقین کردی منمسایه‌ای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تویی‌فاضل_نظریبرچسب‌ها: آرش نصرالهی arash nasrollahi بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها